آرشیداآرام جانآرشیداآرام جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

آرشیداخورشیدخونمون

صبحونه !

چندشب پیش باهم یه سریال میدیدیم که دخترخونه قبل ازمامانش بیدارشده بودوداشت بساط صبحونه روآماده میکردوحالاازاون به بعداین شمایی که دستوردادی:مامی!توبخواب من بیدارشم میزبچینم برات!والان چهارروزهست که صبحابرام صبحونه آماده میکنی پ ن:اون دخترخانوم توفیلم تقریبا25ساله بود!!
27 ارديبهشت 1393

23اردیبهشت وروزپدر

دیروزصبح اول که ازخواب بیدارشدی بعدازتبریک من به بابارضا(مهربونترین بابای دنیا) برگشتی به پلنگ صورتیت میگی:امیرروزت مبارک:Dولی بعدازچنددقیقه روبه رضاکردی و:روزت مبارک ویه بووووس ازلپاش ؛میتونی حال بابایی روتصورکنی!!بعدهم طبق عادتی که چندوقتی هست یادگرفتی وبرامون کاردستی درست میکنی رفتی براش یه گل درست کردی اینجوری که روی کاغذچندتاگل رنگی میکشی وقسمت پایین کاغذروجمع میکنی ومثل دسته گل میدی بهمون!! امیدوارم سایه بابایی وهمه باباهای مهربوون برسربچه هامستدام باشه. ...
24 ارديبهشت 1393

امروز

امروزتوکلاس نقاشی مربی مثل همیشه که قبل ازشروع نقاشی داستان تعریف میکنه وسوال وجواب میپرسه ازشمامیخواست که کسی روکه ازهمه بیشتردوست داریدروتوصیف کنیدتانقاشی کنیدچهره اون شخص رو؛ازنفراول تاشما ۸نفرجواب دادندکه یامامان بودیابابا،گفتم الان شماهم به تقلیدازاونایامیگی من یابابارضاولی باصدای شیرینت: مامانبزرگم رو؛مامانیم؛صورتش گرده،چشماش سیاه،موهاش کرمی!(همه درپاسخ به سوالهای مربی بود)باهم میریم بیرون لباس میخریم!فدای دل کوچولوت،فدای عشق ومهربونیت عشق رویایی.... اینم نقاشیت که البته توماشین زذی زیرهمه چی:مامی این تویی،این تویی ...
17 ارديبهشت 1393

روزوشب

نمیدونم اولین بارکه ازمن درباره روزوشب سوال کردی کی بودولی سه شب پیش خیلی جدی وقاطع پرسیدی؟مامی:چراهی روزمیشه؟شب میشه؟ومنم جواب روسپردم به بابارضا که باحوصله ترجواب بده وباباهم ازروتنها کره زمین موجودتوخونه که خیلی کوچیکه برات توضیح دادوفکرکنم یه کوچولو متوجه شدی.حالاازاون شب هی کره رومیچرخونی وقاره آسیاکه ایران داخلش هست روپیدامیکنی ومیگی:خونه من وامیراینجاست عاشقتم که درحال کشف دنیای پیرامونت هستی وهرروزبه دغدغه‌های ذهنیت اضافه میشه از:خدا،آسمون،رنگین کمون(که دیروزمن وباباروتشبیه کردی)،خورشید،ابر،ماه،ستاره و...امیدوارم به کمال برسی،امیدوارم بشی اون چیزی که آرزودارم...مثل خورشیدبخشنده باشی وعشق ومحبت وگرمابه همه هدیه بدی.خونمون باوجودت ر...
13 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

چه شوری میزنددلم وقتی درنگاه دیگران اینقدرشیرین میشوی!!!این جمله روتویکی ازوبلاگها خوندم که یه مامان عزیزنوشته بودبرای دلبندش ؛دیدم چقدرقشنگه وحرف دل من بااجازه ازمادرگرامی نوشتم برات به یادگارعزیزترازجونمون....
9 ارديبهشت 1393

دنیای خیالی

این روزهاعجیب تودنیای خیالی خودت هستی وبافاطمه نظری(چه اسم وفامیلی )همه جاصحبت میکنی وخیلی خیلی طبیعی رفتارمیکنی!!دورازجونت انگارتوهم زدی.چندروزقبل که به بابارضاگفتم خیلی میترسم ونمیدونم چکارکنم وبابای همیشه مهربون سریع یه مقاله حسابی وکاملامنطبق بررفتارشمابرام پیداکردوباخوندنش کمی آروم گرفتم.درکل تواون مقاله ازدیدروانشناسان این رفتارتاسنین پیش دبستانی وحتی کمی بالاترکاملاطبیعیه ونبایدتنبیه ویامسخره بشی وباپیداکردن یه دوست این رفتارتغییرمیکنه ومهمتراینکه اینهم یکی ازمراحل طبیعی رشدکودکان هست وعجیب اینکه توکودکان باهوش وخلاق این رفتارهابیشتره.(خداروشکر)جمعه بیست ونهم فروردین برای اولین باررفتی غارکتله خوروکل مسیررفت وبرگشت پابه پای مااومدی ور...
1 ارديبهشت 1393
1